- Tree tanbal 🦥🥥
1- زندگی دانشجویی و این داستانا D:
2- زیست شناسی سلولی مولکولی علوم تحقیقات قبول شدم ( دقیقا همون چیزی که دنبالش بودم ) و از این بابت راضیم
3- البته یه بدبختی دیگه ای که داشتم من 3 تا چیز دیگه ام قبول شدم که اونام دقیقا جز اون چیزایی بودن که میخواستم در نتیجه تصمیم گیری سختی بود و حتی نزدیک بود یه گوهی بخورم و پشت کنکورم بمونم ( واقعا نمیدونم رو کدوم دراگی بودم که یه شب این تصمیمو گرفتم ) ولی خب فردا صبش به حالت عادی خودم برگشتم و آره....دارین با دانشجوی علوم تحقیقات صوبت میکنین.
4- حقیقتا هیچ فرق خاصی با مدرسه نداره ینی در واقع دوتا فرق داره ، یکیش اینکه خب پسرم هست... و دومیش اینکه خب تو دانشگاه هر جور آدمی از هرشهری با هر عقاید و اخلاق و رفتاری میتونی مشاهده کنی... به جز این دوتا دیگه واقعا هیچ فرق خاص دیگه ای با مدرسه نداره
5- بنده با اینکه دانشجوری سلولی مولکولی هستم و باید تو دانشکده علوم پایه وقت بگذرونم به جز ساعت کلاسام اصلا تو دانشکده خودم نیستممم. به این دلیل که تمامی دوستام دانشکده مهندسین hehe
و خب قطعا 20 نفر آدم پا نمیشن برای یه نفر پاشن بیان علوم پایه در نتیجه آره بنده به زور تو دانشکده خودم میمونم و اگر یکی ازم بپرسه بچه های کلاستون چچورین جوابی ندارم بهشون بگم....ولی خب دانشکده مهندسیم باحاله و اوکیه در نتیجه نو پراب
6- دارم رو مغز پدر کار میکنم ببینم میتونه ماشین بسپره بهم تا من دیگه خدا تومن پول اسنپ پیاده نشم و با ماشین برم و برگردم یا نه...نتایج رو تا دو هفته دیگه به اطلاع میرسونم
7- در تلاشم این ترمو بچسبم به دانشگاه بتونم معدل بالا بگیرم یه وقت بدبخت نشم...بعدش برنامه دارم برای ترم بعدی به سمت و سوی تنیس بازگردم...یه زبان جدیدم شاید رفتم خدا میدونه
8- حاجی یک شنبه ای رفتیم با دوستم انقلاب تا کتابای دانشگارو بخریم و باید بگم عاشقش شدممممم ( عاشق قیمتاش ) یه کتاب زبان اصلی که از تابستون دنبالش بودم رو پیدا کردم و اندازه دسته تبره ولی به نظرتون چقدر بود....200 تومن. من واقعا عاشق انقلاب شدم
9- دلم میخواست زودتر پست بزارم ولی نمیدونستم درباره چی بنویسم در نتیجه اره...شاید باید فکر ویکلی ریپورت رو از سرم بیرون کنم و برم تو کار مانثلی ریپورت نمیدونم
10- چون اعداد زوج دوس دارم D:
در این یکی دو هفته چه ها گذشت :
اکثرشو بیرون بودم به معنای واقعی کلمه...از دسته بیرون رفتنایی که یادمه میتونم به اون روزی اشاره کنم که از صبح که بارون میومد گفتیم بریم پارک پیاده روی کنیم و بعدش یه کافه تو خود پارک هست اونجا بشینیم یه چیزی بخوریم که دیدیم بسته بود....تا اونجا فاکینگ پیاده رفتیم و چون چتر نداشتیم عین دوتا موش آبکشیده شبیه این ساقی معتادا داشتیم کوچه به کوچه میرفتیم برای اینکه تهش ببینیم بستس XD
بعدش دیگه با این فکر که چه کنم چه کنم گفتیم بریم گالریا حداقل اونجا صبحانه بخوریم که همین کارم کردیم...بعدش طی یکسری صحبت ها بچه ها اومدن خونمون و شب موندن. ( تا ساعت 5 صبح حرف میزدیم شرو ور تفت میدادیم )
از دسته بیرون رفتن های دیگه که میتونم بهش اشاره کنم این بود که یکسری لاو دراما برای یکی از بچه هامون اتفاق افتاده بود و ماها دو روز پشست سر هم رفتیم بیرون تا حرف بزنیم ( اگر فکر میکنین کلش نصیحت بوده و اصلا کصشر هم نگفتیم سخت در اشتباهید )
بعدشم که به پریروز میرسیم که رفتم با یکی از دوستای قدیمیم بیرون تا سوشی بخوریم و اینا جاتون خالی...یه کتاب فروشی پیدا کردیم که کتابای زبان اصلی خیلی زیاد و حقی داشت و بنده تصمیم گرفتم یکی از این کتابایی که ادیتاش توی اینستا برام میومدو بگیرم و فقط میتونم بگم خدا بهم رحم کنه. اسم مجموعش twisted بود بنده ام جلد اولش که twisted love رو خریدم و تا یه جایی دیروز خوندم.
هااا راستی گواهینمامم گرفتممممممممم.....ولی ماشین بهم نمیدننننننننننننننننننننن
پدر گرام اعتقاد داره هنوز کاملا آماده نیستم و موقعی که میخوام رانندگی کنم خودش باید بشینه کنارم و از اونجایی که خودشم تو طول هفته ساعت 8 9 شب میاد خونه فقط آخر هفته ها میمونه برام و از اونجایی که منم اکثر مواقع گشادم خیلی وقته سوار ماشین نشدم. ایشالا این آخر هفته جبران میکنیم.
کسی نیست که جواب بده یحتمل ( قطع ) ولی باز چون همیشه جزئی از پستا بوده میپرسم
روز یا هفته شماها چطور بود چیکارا کردین ؟ D:
امیدوارم که هفته پیش رو به خوبی گذرونده باشین و این هفته ام خوب بگذرونین
1- شمال بودیم این آخر هفته رو... خوب بود بعد یه مدت آب و هوام عوض شد یکم
2- امروز صبح رفتم حموم داشتم با حس خوب نسبت به کارایی که امروز شاید بخوام انجام بدم فکر میکردم که دوش افتاد رو سرم و حقیقتا یه زخم زیبا گوشه چشمم ایجاد کرد...خدا حم کرد چون رسما از بیخ چشمم رد شد D:
3- فردا یک مهره و روشا داره وسیله هاشو برای فردا آماده میکنه در حالی که من به عنوان یه بیکار عالم زخم خورده دارم نگاش میکنم...خوشحالم که دیگه نو مور دبیرستانا ، ولی واقعا از بیکار بودنم خسته شدم. از طرفیم دلم برای مدرسه رفتن تنگ میشه
4- در حال دانلود کردن بازی omori هستم. شنیدم خیلی خط داستانی خوبی داره. هروقت تموم شد اگر خوب بود میام پیشنهادش میدم
5- در تلاش برای زنده کردن بیان هستیم ( نیازمند کمک هم هستیم )
6- آهنگ پیشنهادی این پست میتونه a little death باشه / اگر آهنگ فارسیم گوش میدین میتونه برو خونه هم باشه D: کاملا وایب پاییز میده / از اونجایی که داریم از هر زبون یه اهنگ پیشنهاد میدیم پس unknown انسیتی دریم هم به این لیست اضافه میکنم
7- از برنامه هایی که برای تابستون ریخته بودم اکثرشو انجام دادم و خوشحالم از این بابت...ولی از اون ریدینگ لیست گنده تابستونی که برای خودم درست کرده بودم فقط تونستم چهارتا کتاب بخونم D: ولی عیب نداره نو پراب...خیلی ایزی روش یه خط میزنیم میزنیم ریدینگ لیست امسال به جای تابستون
8- همه اطرافیانم دیلی دارن یا اینکه تازه جدیدا زدن و منم خیلی وسوسه شدم یکی بزنم ولی خب دارم فک میکنم که من همین طوریش همینجارم به زور دارم کنترل میکنم ( یه سالم که نبودم ) در حالت عادیم نمیدونم اینجا پست چی بزارم چه برسه به اینکه بخوام دیلی بزنم در نتیجه فعلا بیخیال میشیم
9- الان که دارم میبینم عدد 23 واقعا یه دو سالی هست که بهم چسبیده و یه جورایی دوسش دارم....استثنا محسوب میشه چون همیشه اعداد زوج برای من یه چیز دیگه بودن
10- random shits as always hehe
عنوان اینه به خاطر اینکه بعد از مدت های طولانی دارم پست میزارم و یه جورایی شبیه یه دوره جدید میمونه... از طرفی ام توی زندگی واقعی توی یه دوره جدید هستم در نتیجه عنوان خوبی برای منه الان محسوب میشه.
هفته ای که گذشت هفته سختی بود حقیقتا. صبحا زود بیدار میشدم و میرفتم مدرسه...بلی مدرسه. اکثریت بچه ها از اینکه چجوری انتخاب رشته بکنن خیلی خبری نداشتن و منم با خودم گفتم از اونجایی که بیکارم برم مدرسه کمک بچه ها بکنم. این طوری هم یه کار مفید کردم هم بیکار تو خونه در حال اسکرول کردن نبودم. این طوری شد که هر روز از دور و بر ساعت 9 صبح تا 8 شب بنده مدرسه بودم داشتیم کارای انتخاب رشته بچه هارو اوکی میکردیم و خوش گذشت حرف میزدیم دور هم همزمان... به طور کلی بخوایم بگم تا تایمی که زمان انتخاب رشته سراسری تموم شده بود من شاغل بودم D: و حس جالبی بود
فقط روز اول چشام مقداری گایش رو تجربه کرد. تازه یسری ام 90 تا کد پیدا کردیم وارد کردیم سایت سنجش رید همش پرید...
ولی این دوتارو فاکتور بگیریم همه چیز اوکی بود.
دیگه از خبرای مهم هفته پیش که بخوام بگم بنده سه شنبه آزمون شهری برای گواهینامه رو قبول شدم D: و تا دو هفته دیگه گفتن که گواهینامم میرسه hehe
( عکسم خیلی داغون شده ولی عمرا به کسی نشونش بدم )
ولی اره
اگر تهران بودین همش یه میس کاله میام دنبال همتون XD ( البته اگر بهم ماشین بدن )
اا راستی این مدت به شغل تایپ کردنم برگشتم برای هستی چیز میز تایپ کردم اونم خیلی چسبید. اگر اکثر موقعا پشت سیستمین حتما این کارو امتحان کنین پیشنهاد میکنم.
دیگه این بود اخبار هفته گذشته... شاید از این به بعد یه عنوان ویکلی ریپورت بدم به این جور پستا...آره
از شماها چخبر... تابستون چطور بوده
12 امی داریم اینجا هنوز ؟ تا جایی که یادمه اکثر دوازدهمیا برای سال ما بودن که یهو این طوری بیان خلوت شد
میدونم ساعت 1 و خورده ای شبه و احتمالا همه خوابن
توی این پست هم قرار نیست چیز خاصی بگم...صرفا خواستم بگم که بالاخره بعد از ماه های طولانی من لب تاپ گرفتم D: و قراره که بعد از این دوران انتخاب رشته در خدمت شما دوستان عزیز باشیم
این مدت اتفاق خاصی نیفتاد که الان بخوام توضیح بدم...از مهم هاش این بود که برای باشگاه و گواهینامه ثبت نام کردم و الانم سه شنبه آزمون شهری دارم ایشالا که این سری قبولم ( وی بار اول رو رد شد )
دیگه بعدشم که کل این یکی دو هفته دوران انتخاب رشته بود و بگاییاش
واقعا کنکور یه بگایی فرسایشی بود و آدم تو طول زمان متوجه میشد ولی انتخاب رشته یه وضعیتیه که همه فشارو داره یه جا فرو میکنه تو پاچت و حقیقتا دیگه کمری برام نمونده....و ایشالا که تا اخر این هفته داستاناش تموم میشه و راحت میشیم حالا تا وقتی که نتایجش بیاد D:
بیان نسبت به دوسال پیش خیلی خلوت شده و فک نمیکنم آشنا زیاد ببینم دیگه ولی باز امیدوارم که ببینم. دیگه خودمم قراره مشارکت کنم پست بزارم یا متن کوتاه نمیدونم....خدا بزرگه
دیگه همین دیگه...شب خوبی داشته باشین دوستان
امسال به جرعت از بهترین سالای زندگیم بود....مخصوصا توی این 12 سال تحصیلیم
با اینکه فکر نمیکردم ممکن باشه ولی خانواده ای اونقدر بزرگ پیدا کردم که اگر به تابستون پارسال برگردم میبینم که حتی فکرم نمیکردم با یسریاشون حتی هم صحبت بشم چه برسه به اینکه نسبت بهشون حس خانواده پیدا کنم...یه سال زندگی کردن با آدما واقعا همه چیزو عوض میکنه... اولش با خودت این طوری ای که اوکی سال اخره و بعدش تمام ولی الان که یه سال گذشت تنها چیزی که شبا بهش فکر میکنم اینکه چجوری میتونم بدون کسایی که یه سال باهاشون زندگی کردم شبو روزمو بگذرونم.
من اونقدرام آدم برونگرایی نیستم و مدت زمان طولانی ای کنار مردم بودن باتریمو خالی میکنه ولی تاحالا دورانی نشده بود که با خوشحالی تمام به تموم شدن باتری خودم نگا کنم و به این فکر کنم که عیب نداره حتی امروزم ارزش خستگیمو داشت چون کنار این آدما بودم و با تمام وجود بهم خوش گذشت.
خاطره هایی ساختم که واقعا امیدوارم حتی یه دونشم از خاطرم محو نشه چون رسما تمام این خاطره ها تبدیل شدن به بخشی از شخصیتم و نمیتونم خودمو بدون این خاطره ها تصور کنم...
از بزرگ ترین ترسای زندیگم همیشه این بود که خاطره هایی که خیلی دوسشون دارم رو فراموش کنم و الان دارم خودمو میبینم با کوه کوه خاطره ای که دلم نمیخواد حتی یکیشم از یادم بره
برای همین دارم مینویسم که هرچند سالم که گذشت هیچوقت یادم نره چه دورانی رو امسال گذروندم
هیچ کدوم از کارایی که تو نمازخونه دور هم کردیم
هیچ کدوم از خاطره های اردو آبنیک
هیچکدوم از آب بازیا
هیچکدوم از کل کلای بچگانه و دنبال هم دویدنا به قصد جون همدیگه
هیچ کدوم از خاطره ها و خنده های سر کلاسا
هیچ کدوم از اهنگ گوش دادنا و رقصیدنا و پیانو زدنا و فیلم دیدنا
هیچ کدوم از برف بازیا و تو بارون دویدنا
هیچ کدوم از فاک نشون دادنا و مافیا بازی کردنا
هیچ کدوم از بچه ها....
هیچکدوم قرار نیست اینو بخونین چون این متن قراره یه یادگاری باشه فقط برای خودم و براتون قرار نیست بفرستمش ولی از تک تکتون ممنونم که امسال جزئی از زندگیم بودین و امیدوارم سالای طولانی همین طور بمونه
دبیرستان مهرآیین
پایه دوازدهم
۱۴۰۳_۱۴۰۲
1) تابستون وقتی اخرین ردیف میشستیم کسی مارو نمیدید و ساینا سر کلاسا میشست رو دستم تتو میکرد
2) تمام اون مدتی که تو اردو آبنیک لواسون داشتیم میرفتیم سمت آبشارو برمیگشتیم... ولی خیلی بخصوص بخوام بگم بیشتر اون تایمی که مامیسا با جفت دست تا سینه افتاد تو آب و بعدش بند دمپاییش پاره شد با جریان آب رفت پایین XD
3) تمام اون ارگ و لمیز رفتنا و خوردن بنانا کافی و کارامل ماکیاتو با بچه ها و البته بوک هال ارگ که فک کنم 50 درصد سود امسالش به خاطر جمع ماها بود
4) سوپرایزی که تولد 18 سالگی برام گرفتن
5) وقتی تو مدرسه برا بچه ها و معلم زیستم با ارگ کلاس تئاتر اهنگ زدم
6) اردو دی ماه....اون تایمایی که فورجه درسا زیاد بود و میرفتیم نمازخونه به کصچرخ و خلاف... به اضافه تمام دیوونه بازی هایی که از شدت فشار درسی از ساعت 5 به بعد تو همه دیده میشد
7) سری فیلمای اره رو آنلاین دیدن با بچه ها....do you wanna play a game
8) برف بازی با مشاورمون تو حیاط وقتی هیچکس جز ماها نیومده و بقیه انلاین بودن
9) آب اناری که با موژان و تبسم تو توچال خوردیم ( انقد خوشمزه بود و چسبید که هروقت با بچه ها دربارش حرف میزنیم با خودمون میگیم کاش میشد از اسنپ فود هرروز سفارشش داد)
10) وقتی تو اون برف و اوضاع خراب رفته بودیم بیرون کادو تولد برا یه بنده خدایی بگیریم ولی هفته انبار داریشون بود و برگشتنی اسنپ نمیگرفت و مام در همین حین همدیگه رو با برف خفه کردیم
11) وقتی اسپیکر بردم مدرسه و تو تایم استراحت بین باکسا گوشیو وصل کردم آهنگ تریاک گذاشتم
12) قایم موشکی که شب تو حیاط و ساختمون مدرسه بازی کردیم
13) وقتی معلم زیستمون کیک هویج درست کرده بود برامون آورد بخوریم
14) وقتی که سرکلاس ریاضی انقدر همه ریده بودیم نشانه رو که معلم بنده خدا داشت سکته میکرد بعد تو اون وضعیت یه اتفاقی افتاده بود که منو موژان داشتیم از خنده میترکیدیم....موژان خودشو زده بود به اینکه داره از سرفه خفه میشه منم مقنعه گرفته بودم جلو صورتم کسی خندمو نبینه میزدم پشت موژان
15) وقتی روز قبل نشانه رفته بودیم خونه تبسم مثلا درس بخونیم ولی به کصچرخ کشیده شد
16) مسابقه دو که با مشاور و معلم فیزیکمون گذاشته بودیم
17) وقتی بهار مست شده بود واسه اولین بار بعد ساعت 1 شب زنگ زده بود به من فحش میداد گریه میکرد میخندید بعد چرتو پرت هی میگفت
18) تمام آهنگا و خواننده هایی که پیدا کردمشون
19) وقتی دوتا گربه رو سقف داشتن جنگ جهانی دو میرفتن بعد موژان و مشاورمون فک کردن زلزلس بدو بدو عین این پنگوئنا رفتن بیرون از کلاس
20) وقتی برای اولین باز تو زندگیم آزمون نشانه ریاضیشو 50 درصد زدم
21) جشن 15 سالگی مدرسه
22) وقتی با خانواده و خالم اینا رفته بودیم بیرون غذا بخوریم و آرامشی که اون چن ساعت داشتم
23) وقتی به بهونه فیزیک دوازده یا شیمی میرفتیم یه کلاس دیگه غیبت میکردیم
24) وقتی تو استراحت ۴۰ دقیقه ای تو حیاط بدمینتون بازی میکردیم و کفشم سرش ترکید
+ به اضافه خیلی اتفاقای دیگه که واقعا شاید الان به ذهنم نرسه ولی مطمئنم اگر یادم بیفته بازم یه لبخند گنده میاد رو صورتم....من امسال واقعا بهم خوش گذشت و کلا امسال و یازدهم از بهترین سالای زندگیمو گذروندم شاید فشار درسی درحال کردن بدبخت کردن ما باشد ولی خب....
++ فقط چون هستی زده بود هرکی ببینه پستو بشینه چالشو انجام بده
+++حس میکنم به عید یه ماه مونده درحالی که هفته دیگه عیده....چه حسی دارین که هفته دیگه عیده؟
خیلی وقت بود تو فکر نوشتن یه چیزی بودم اما همیشه میموندم که قراره درباره چی بنویسم...
وقتی صبح از ساعت 7 میری مدرسه بعدشم که 9 شب میای خونه دیگه کشش اینو نداری که فکر کنی ببینی از اتفاقایی که اون روز برات افتاد چیو بنویسی یا چیو ننویسی... یعنی این طوری نبود که هیچ اتفاق خاصی نیفتاده باشه ولی انقد ذهن آدم کشش نداره که اره....
اخرین پست من برای مهر بود و از اون موقع تا الان انقدر اتفاقای جالب و خوب و بد( اکثرا خوب اگر قسمت برای کنکور خوندنشو بذاریم کنار) برام افتاد که هیچ ایده ای ندارم از کجا شروع کنم و حقیقتا قصدم ندارم با فکر کردن به ترتیبش و این داستانا همه اینارو توی این پست جا کنم... خلاصش این میشه که از بهترین خاطره هامو ساختم D: و این حقیقت که به خاطر بچه های کلاسمون واقعا خوبن بی تاثیر نیست... میتونم بگم اگر تو هر مدرسه و کلاس دیگه ای به جز جایی که الان هستم می بودم شاید نصف بیشتر خاطره ها و تجربه ها و حتی شاید یه بخشی از شخصیتم رو به دست نمیاوردم و از اینکه امسالم تا به الان این طوری گذشت خوشحالم. پشیمونی هایی هم دارم البته ، کیه که نداشته باشه ولی خب مربوط به درس عنیه نه چیز دیگه ای.
واقعا خوشحالم که برای اولین بار بعد مدت ها تونستم همین چنتا خطم بنویسم و الان تو کونم عروسیه چون خیلی وقت بود نشسته بودم پشت لب تاپ تا اینجوری تایپ کنم و واقعا لذت تایپ کردن یادم رفته بود XD
بی صبرانه منتظرم تیر هم برسه و تموم شه تا بتونم یه نصف راحت بکشم...( همچنان منی که به خاطر تایم کمی که تا تیر مونده استرس دارم...اما به عنوم)
اصلا هنوز کسی هست که ستاره این وب براش بره؟ XD ایشالا که هست
+ به یاد قدیم خوشحال میشم اگر کسی بود و منم هنوز آنلاین بودم زیر پست بشینیم حرف بزنیم D:
یه چتمون نشه ؟
+ شاید امشب قالب وبم عوض کردم @-@
+راستی اون وسط مسطا اگر غلط تایپی ای ( یا حتی شاید املایی ای @_@ ) چیزی دیدین اهمیتی ندین با تشکر.
اگر تنها راه ارتباطی حال حاضرم باهات اینجا نبودحالا حالاها اینجارو باز نمیکردم تا پست بزارم...XD شبیه یه تیر دو نشون میمونه
هاستییییییییییی تولدت خیلی مبارک باشه :)
سال سختیه روزا سخت میگذرن ولی خب شبا موقع خواب که میای یه مرور ریزی رو اتفاقای روزت میکنی میبنی نه فلان اتفاق خوب بود و از این حرفا و خب امسال از اون سالاس که باید به همین چیزا و اتفاقای خوشحال کننده ریزشم عادت کنیمو راضی باشیم.
امیدوارم امسالت پر از این دسته اتفاقای ریز خوشحال کننده باشه که حتی اگر یه درصد با خودت فکر کردی که چقدر اون روز از اون روزای خسته کننده و بد و سخت بود نگا کنی ببینی نه هنوزم به خاطر اون اتفاقای ریز نمیشه روز بد حسابش کرد.
سال دیگه این موقعا یا تو دانشگاهیم یا داریم آماده میشیم برای داشنگاه و اگر تو یه شهر باشیم باید خودتو آماده دیدن یه ماشینی بکنی که ماها توشیم اومدیم دنبالت بریم خراب بازی XD
HBD
وای دانشگاه علوم تحقیقات خیلی باحالههه 😭