این آخرین سلاممه ، و قراره آخرین خداحافظیم هم باشه .
چقد از کلمه آخرین و هرچی که معنی شبیه بهش داشت بدم میومد ، ولی الان دارم میبینم که با وجود تنفرم از این کلمه ها ، همیشه آخرین هام رو تجربه میکنم . آخرین بار که به یه جایی رفتم قبل اینکه بسته بشه ، آخرین باری که دوستم رو قبل اینکه بره ببینمش ، آخرین روز از 14 سالگیم . آخرین سلام و آخرین خداحافظیم . مردن توی 15 سالگی چیز خوبی نیست . ولی توی این سن همیشه یه دلیل برای مردن هست . سختی یه نوجوون بودن ، حس گندی که به خاطر گیر کردن قاطی احساساتت توی این سن بهت دست میده ، حسی که یه جایی بین بچگی و بزرگی گیر کردی و دلت میخواد بچه بمونی و از سختیا فرار کنی ، ولی همه بهت میگن بزرگ شو . فشار درس و مدرسه ، رابطه بد با یه دوست عزیز و خیلی چیزای دیگه . چقد زود گذشت اون روزایی که هنوز توی دبستان بودم و بدون اینکه نگران کوچیک ترین چیزی باشم برای خودم شادی میکردم و خوشحال بودم .
هیچ نظری ندارم دوستام قراره منو با چی به خاطر بیارن . همونی که تا میدیدت از پشت میپرید رو کولت و تمام کت و کول طرفو میاورد پایین ؟ همونی که برای اینکه قبول کنه کی پاپره حدود 5 ماه داشت این نظرو رد میکرد و تهش دید داره اهنگای کیپاپش از انگلیسیاش بیشتر میشه ؟ یا مثلا اونی که یکی از بزرگ ترین دلیلش برای وب زدن لایک کردن پست مردم بود ؟XD . خودمم خندم میگیره
یا مثلا خانوادم ... اونا قراره چه فکری بکنن ؟
حتی فکر کردن به این چیزام باعث میشه یه حال عجیبی پیدا کنم . با هرچی و هر خاطره ای که منو به خاطر میارن ، فقط امیدوارم چیز خوبی باشه
معمولا توی جمع دوستام من اون کسی بودم که هروقت یکی درباره این چیزا فکر میکرد میزدم تو سرش و میگفتم ودف نه این فکرا چیه مثببتتت بااشییدد...
ولی تهش من الان اون کسیم که مرده
حیف اون کنسرتایی که برنامه داشتم یه روز برم و دیگه نمیتونم برم ، اون آلبومی که به بابام گیر داده بودم برام بگیره و داشت راضی میشد... و اون همه سریال و انیمه ای که شروع کرده بودم و قراره نصفه و نیمه بمونه .
اون همه برنامه که با دوستام ریخته بودم بریم بیرون ، قولایی که به تک تکشون داده بودم که تا تهش پیش هم بمونیم .
و این نامه هم اینجا به پایان میرسه ، آخرین نامم ... آخرین پستم
خدافظ
+ین چالش از اینجا شروع شده و ممنونم از هستی که دعوتم کرد @-@
جز هستی و پرسون کس دیگه ای رو خوب نمیشناسم برای همین یسره از همه میدعوتم که بیان توی چالش شرکت کنن
+حالا تصور کنین من واقعا مرده بودم ( که قرار نیست حالا حالا ها این اتفاق بیفته من قراره خر زندگی رو بچسبم XD ، تولد 120 سالگیم باید همه باشن XD . انقد که برنامه و کار دارم برای آیندم که اره باید بگم صد سال سیاهXD ) با چه چیزی منو به خاطر میاوردین ؟