مرسی که کنارم بودی

یکی بود...یکی نبود

من بودم...من تنهایی که همیشه در افکارش در حال گشت و گذار بود و هیچ وقت کسیو به خونه افکارش راه نمیداد... خونه زیبایی بود ولی تاریکی هایی داشت... تاریکی هایی که منه داستان تمام تلاشش رو برای نادیده گرفتنشون به کار میگرفت اما باز هم بودن زمان هایی که اون تاریکی ها بهش برمیگشتن و عذابش میدادن و تنها کاری که از دست منه داستان بر میومد فرار کردن بود. منه داستان دلش نمیخواست هیچ کس درباره اون تاریکی ها چیزی بدونه... برای همین بود که همیشه در اون خونه تنها بودم و اجازه نمیدادم کسی اثاثیه خونه رو به چشماش ببینه... چون منه داستان دلش میخواست قوی باشه ، هم تو چشم خودش و هم تو چشم دیگران. گذشت و گذشت تا اینکه توی داستان سر و کلت پیدات شد... تویی که هرچی بیشتر باهات آشنا میشدم بیشتر دلم میخواست به خونه ام راحت بدم... چون که با تمام آدمایی که میشناختم فرق داشتی... هم زمان درکم میکردی و با وجود بودن وقتایی که از طرفت درک نمیشدم باز هم بودی و حمایتم میکردی و این بهترین حس دنیا رو بهم میداد و همین باعث شده بود بیشتر دلم بخواد باهات حرف بزنم... حرفایی که از افکار روشن و عادی خونه ام شروع شد و یواش یواش به تاریک ترین هاش رسید... رسید به جایی که تو دیگه همه جای خونه رو گشت زده بودی...توی داستان دیگه همه چیز منو میدونستی...منی که به هیچ وجه دوست نداشت تمام خودش رو به کسی نشون بده ولی به تو داده بود.... من در خونه ام رو برات باز کرده بودم با ترس از اینکه منه داستانی که تو چشم همه و حتی خودت از قوی ترین انسان ها بود توی چشمت پژمرده بشه و دیگه باهام مثل همیشه نباشی... ولی با تمام این حرفا تو بازم کنارم وایسادی و بهم حرفایی زدی که شاید توی کل زندگیم نیازش داشتم.... اینکه من قوی ترین آدمی هستم که توی زندگیت دیدی و ازم میخوای به قوی بودن ادامه بدم و از افکار تاریکم نترسم...فرار نکنم

چه یکی بود و یکی نبود هایی که تموم شدن و رفتن....و حالا نوبت من بود که یکی بود و یکی نبودم رو به پایان برسونم

اول داستان منی بودم که میترسید با افکارش روبه رو بشه.... از اینکه قوی نباشه بدش میومد و دلش نمیخواست با رو به رو شدن با این موضوع از هم بشکنه....و آخر داستان تویی بودی که کمکم کرد تا رو به رو بشم و ببینم که نه تنها نشکستم ، بلکه قوی تر هم شدم... نشونم داد تنها چیزی که کل این مدت نیاز داشتم فقط یکم شجاعت بود...شجاعت برای روبه رو شدن با ترسم. مرسی که کنارم بودی رفیق...

و حالا این داستان هم به پایان رسید....میرم که یکی بود و یکی نبود جدیدم رو شروع کنم.

  • Tree tanbal 🦥🥥

:)))))) تری....

پری....

این واقعا خیلی متفاوت و قشنگ بود نمیتونم..

:"))))))

برو محو شو..

ولی برای یه ساعت دیگه گذاشته بودم نمیدونم چرا اونموقع اومده 🗿

میدونی جدا موضوعش نو بود..و اینکه خیلی قشنگ‌‌ بود خاص بودن اون ادمه برای شخصیت داستان بود..خیلی خیلی سوییت بود اینش

🌝

این خیلی سوییت بود.. بای 🚶🏻‍♀️

تبخبحیجیجس 🌝🌝👩‍🦽
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

my dreamy tree house

a sloth in the bed

So don’t hide yourself

will you show me yourself

Be comfortable with the way you are

That's right, it's okay to be okay

that's okay / d.o
Designed By Erfan Powered by Bayan