منم میتونم مثل تو باشم ؟

پنجره اتاق رو باز کردم و کنارش نشستم . سرمو یکم خم کردم تا بتونم آسمون بالای سرمو از زاویه بهتری تماشا کنم . روز خوبی نداشتم و نیازمند هوای تازه بودم تا حال و هوام عوض شه . در حالی که به آسمون ابری نگاه میکردم فکرایی از سرم گذشتن . چرا آسمون امشب ابریه ؟ تیرگی غمناکش دلیلی داشت ؟ اصلا آسمون هام میتونن ناراحت بشن یا اشک بریزن ؟ گاه عصبانی و بعضی وقتام احساس ناامنی کنن؟ دلم میخواد بدونم تیرگی امشبش به خاطر کدوم یک از دلیل هاست... کدوم حسش باعث شده بود به این رنگ در بیاد ؟ فکر کردن بهش مهم نبود ، چون میدونستم با هرسختی ام که شده فردا صبح که بیدار میشم به روشنی میدرخشه و آبی نیلی رنگ زیباش رو مهمون چشم تمام کسایی میکنه که به تماشاش ایستادن .

سوال بعدی توی ذهنم طنین انداز شد... منم میتونم مثل آسمون ها باشم ؟ با اینکه بعضی شبا از همه چیز خستم و ناراحت ، بازم میتونم روز بعدی رو با خوشحالی سپری کنم ؟.... چشمام رو به آسمون دوختم و ازش پرسیدم :«منم میتونم مثل تو باشم ؟».... با اینکه میدونستم نمیتونه جوابم رو بده منتظر موندم و چشمام رو حتی برای یه لحظه از روش برنداشتم . تا اینکه صدای پارس سگی که اون اطراف بود منو از افکارم به بیرون کشوند . از کنار پنجره بلند شدم و به سمت تخت خوابم رفتم . ساعت روی میزم 23:58 دقیقه شب رو نشون میداد . دراز کشیدم و به سقف خیره شدم . 

ذهنم تصمیم گرفته بود به جای آسمون جوابی که دنبالش بودم رو بهم بده . جواب داد :« هر روزی جدیدیه متفاوت با روز قبلت . شاید امروزت خوب نگذشته ولی هیچ کسی از فرداش خبر نداره، پس چشماتو به امید اینکه فردات قشنگ تر باشه ببند و بدون اینکه به چیز دیگه ای فکر کنی بخواب ».

«وقتی ثانیه شمار با دقیقه شمار یکی میشن دنیا برای لحظه کوتاهی نفسشو حبث میکنه »

ساعت دوازده شبه . امیدوارم فردا یکم خوشحال تر باشم :)

  • Tree tanbal 🦥🥥

حسش نیست TT

کسی هیچ نظری داره چرا امروز حس انجام هیج کاری نیست ؟TT 

یه عالم کار دارم ولی اصصلااا حسش نیست 

از چهار شنبه همه کارامو هی انداختم عقب ، نهایت فقط یه انشا نوشتم چون هیچ وقت نسبت به نوشتن حس بی حوصلگی نداشتم وگرنه بقیش همیشه همین طوریه 

تنبل درختی درونم باز میخواد کار دستم بده TT

امروز شمام این طوریه یا فقط منه فلک زدم ؟

  • Tree tanbal 🦥🥥

پروانه ها

در حال نوشتن بخش مربوط به خودش درباره تحقیقی بود که قرار بود همراه دوستاش تا فردا تحویل معلم بدن . آروم چشماش رو بالا آورد تا ببینه دارن وظایفشون رو انجام میدن یا اینکه باز از زیر کار در رفتن و نصف وقشتون جای اینکه تحقیقو بنویسن به زیر زیرکی نگاه کردن همدیگه گذشته ؟ و بعله... درست حدث زده بود . مچ یکیشونو در حالی که داشت به اون یکی نگاه میکرد گرفته بود . با خودش فکر کرد که از دست این دوتا . پروانه های ذوق توی دلش با فکر اینکه خدایا چقد بهم میان تکون خورد . همیشه وقتی میدید که کنار هم این طوری رفتار میکنن پروانه هاش تکون میخورد . شرط میبست برای اونام همین طور بود ... هر دفعه که چشماشون وقتی داشتن زیرزیرکی همو نگاه میکردن به هم برای ثانیه ای قفل و یه ثانیه بعدش به خاطر خجالت به پایین برمیگشت پروانه ها تکون میخوردن . اون احساسات استرسو خجالت و خوشحالی که پروانه ها باعثش میشدن . سرشو پایین انداخت و توی تصوراتش غرق شد . سناریو هایی از این دوتا میچید . سناریو کنار ساحلشون ، سناریو سینما رفتنشون . چیز ثابت توی تمام اون سناریو ها که هرکدوم به صورت شیطانی ای توی ذهنش چیده شده بودن ، لبخند و خوشحالیه توی چهره هاشون بود... ذوق توی چشماشون بود... علاقشون نسبت به هم دیگه . پروانه ها باز دست به کار شدن و از تصورات زیباش به دنیای واقعی برش گردوندن . در حالی که توی شکمش از ذوق ناشی از تصورات میچرخیدن بهش این پیام رو میرسوندن که اگر به این ذوقات ادامه بدی اخرش کار دست خودت میدی D: . با یه لبخند بزرگ ناشی از وایب دو دوست عزیزی که کنارش نشسته بودن دوباره به صفحه خیره شد تا به کارش ادامه بده... ولی پنج دقیقه بعد دوباره خودش رو در حال فکر کردن گیر انداخت . فکر کردن درباره اینکه... کسی هست که به خاطرش پروانه هاش تکون بخوره ؟ یکی که زیرزیرکی نگاش بکنه و با فکر کردن بهش لبخند روی صورتش تا مدت ها لونه کنه ؟ یه کسی که باعث بشه پروانه های لعنتی خودش جای اینکه از ذوق کاپلای دیگه تکون بخورن از ذوق دیدن قیافش به لرزه در بیاد ؟ 

شاید یه روز بفهمه ، شایدم نه.... ولی الان این مهم نبود . مهم این بود که ساعت 11 شبه و هنوز تحقیق رو کامل نکردن . کاغذ لوله شده ای برداشت و محکم توی سر اون دوتا زد و گفت که اگر تا 12 تمومش نکنن جوری از به وجود اومدنشون پشیمونشون میکنه که هیچ بنی بشری به چشم ندیده 

 

+خدمت شما نوشتمش ک جر نبدید @پرسون @هستی XD

++بر گرفته از یه چیزی... به چه چیزیش کاری نداشته باشید XDD

  • Tree tanbal 🦥🥥

KWANGYA ?*-*

مغز من : خبریه 

بازم مغز من : قطعا خبریه *-*

اس ام توی اون ساختمون داره چه غلطی میکنه خیلی کنجکاو شدم 

میشه یه کنسرت اس ام با اسم KWANGYA باشه ؟ TT

نظر شما چی بید ؟

  • Tree tanbal 🦥🥥

روزانه کوتاه

های های 

بعد از 3 ساعت لعنتیه پشت سر هم مشق نوشتن (که هنوزم تموم نشده) دلم برای اینجا تنگ شد گفتم بیام حالتون بپرسم :)

چطورید چخبر ؟

امروز روز خوبی داشتید؟

امروز یه مقداری از مشقارو هم زمان با ویدیو مود دایری تهیون نوشتم مود خوبی داشت پیشنهاد میکنم 

از کارسنج بدم میاد اینم بگم 

اومدم باز کردم ببینم چخبره دیدم 4 دقیقه از زمان فرستادن مشق فیزیکم مونده :") تو عمرم اونقد سریع یه مشقیو ننوشته بودمXD

با اینکه از رو دوستم نوشتم تا سریع بنویسم ولی به دستم که نگاه میکردم مثل جت فقط داشت چپ و راست میشد 

بعدشم که دستم به فنا رفت ولی کلی مشق دیگ مونده بود سو نشستم سر بقیش

پوینت مشق زیاد دادن رو اصلا درک نمیکنم 

قبول دارم باید انقدر تمرین شه که دیگه قشنگ تو ذهنت بمونه ولی نهایت 2 یا 3 صفحه... نه اینکه بیاد شماره 12 تا صفحه رو برات بزاره بگه تو دو روز کنار بقیه مشقا بنویس بفرست که TT 

واقعا دبیرستان توی یه سطح دیگس 

پوینت این پستیم که نوشتم درک نمکنم ولی بیخیال XD

درباره روزتون بگید ببینم چیکارا کردید :)

(عکس یادم رفته بود بزارم ساری)

 

  • Tree tanbal 🦥🥥

نظریه برای چگونگی به وجود اومدن اسم کمپانی sm #سم سازی

خب ببینید 

اس ام برعکس شده بیماری ام اس

ام اس یه بیماریه که گلبولای سفید قاط زدن و میان داغون میکنن غلافای میلینو ( لازم نی بدونین نقش غلاف میلین چیه دیگه زیادی درسی میشه XD)

حالا از نظر من اس امم همینه 

گلبولای سفید که ما این رئیس اینای اس ام در نظر میگیریم... میان داغون میکنن این غلافارو که میشه ارتیستای بیچاره کمپانی...

بعله این بود نظریه من...

رجرجرجرررجرر وسط زیست خوندن زده به سرم 

ولی ببینید به خدا خیلی میخوره بهش XDD

یکی منو جم کنه 

  • Tree tanbal 🦥🥥

اونایی که امسال مدرسه عوض کردید

اقا 

بچه های شمام 

یخچالن ؟

برای ما خییییلییی یخچالن 

هیچ سالی از زندگیم به همچین چیزی بر نخورده بودم 

من خودم معمولا طول میکشه یخم آب بشه یه پا یخچالم برای خودم

ولی اینا انقدر یخچال بودن که قدم اول من برداشتم یه چی گفتم

تهشم باز یکی اومد درباره درس پرسید :/

اصا حالم به هم خورد 

با بقیه دوستام که حرف میزدم همه بچه های کلاسشون آشنا و پایه برای ما ***

ببخشیدا 

جر

برم خداروشکر کنم حداقل یکی از دوستام باهام هست وگرنه میمردم اینجا حقیقتا 

بچه های شماهام این طورین ؟:/

  • Tree tanbal 🦥🥥

کلاسا...

چطور میگذره ؟ TT XD

خب فک کنم اوکی شد پس دوباره میپرسم

 کلاسا خوش گذشت ؟ XD

برای ما که از همون اول درس دادن لعنتیا TT

  • Tree tanbal 🦥🥥

my dreamy tree house

a sloth in the bed

So don’t hide yourself

will you show me yourself

Be comfortable with the way you are

That's right, it's okay to be okay

that's okay / d.o
Designed By Erfan Powered by Bayan