+-+ در وصف استوری هایی که نباید گذاشت

هی دوستان.... یه کویین بچ اینجاست.. یه به هر حال چون وبم رو بستم اینجام .. و وب من و ترنم نداره که اصلا .... ماجرا از جایی شروع شد که توی وات یه استوری از یه شعر گذاشتم که اتفاقا عاشقانه بود و حدس بزنید چی ؟ همون روز مشاور مدرسه مون رو سیو کردم و چون توقع نداشتم سیو داشته منو اصلا چک نکردم...و در کل هاید نبود.....و حدس بزنید دیگه چی ؟ استوری ای که همه رو هاید کرده بودم که مسخره بازی درنیارن رو مشاور مدرسه دید.... و اره .. زنگ زد بهم و حرفای مثبت زد بعدم گفت به خودم سخت نگیرم و خیلی دوسم داره... منم این طوری رفتم پیش مامانم که مامان ... چیزی گفتی به خانم ؟ .... و در واقع وقتی فهمیدم چه بلایی سرم اومده که سین استوریمو دیدم... خب یه نفر استوریمو دیده چه طبیعی و بوم... مشاور مدرسه اس... و بوم تر من همه رو هاید کرده بوده ام.... و بوم تر تر پس بگو چرا زنگ زد حرفای قشنگ قشنگ ردیف کرد برام.................

+ الان فکر میکنه طرف ولم کرده رفته.... به خدا کتاب بود زن ..‌ تو چرا جدی میگیری....

++ روزگار سم بدی شده..........

+ عکس پست برای اینه که قبل خواب یکم چیزای قشنگ ببینید..

  • Parsoon :]

اندراحوالات سه بچ

تیپیکال ما

یا پرسون و ترنم با سرعت نور فک میزنن و من نشستم با افکار چرا با اینا دوست شدم نگاشون میکنم

یا من ناراحتم و اینا ویدیوکال گرفتن منو خوب کنن که باز تهش دوتایی دارن فک میزنن و من به افق خیره میشم

یا من دارم فنگرلی میکنم برا آیدلام و اینا اینجوری ان که خداوندا این هزار تا بچه داره اینیکی از کجا در اومد

با من رو یکی کراش زدم بهشون معرفی میکنم اینا میدزدنش

یا سه تایی داریم غیبت یه بنده خداییو میکنیم

بحث احساسیم هر هزار سال یه بار

یا سه تایی داریم عر میزنیم

کلا تو وضعیت نرمال نیستیم..xD

 

پشت صحنه ای که باید میزاشتم

 

+اولین پست من تو وب ترنمم! تبریک بگید@-@

  • آی‌لین --

همینیم که هستیم

توی خیابون ها قدم میزدن . به زمین نگاه میکرد و پاهاشون رو در حالی که به نوبت یکی بعد از دیگری برای حرکت کردن به سمت جلو از زمین بلند میشدن و دوباره مقداری جلو تر به زمین برمیگشتن رو از چشم میگذروند . داشتن فرار میکردن . اما از چی ؟ از دنیای پشت سرشون ، از دست عقربه هایی که ساعت به ساعت از زندگیشون رو کم میکرد . بدون اینکه باهم حرف بزنن فقط قدم میزدن تا اینکه بالاخره به یه کلبه کوچیک وسط جنگل رسیدن و تازه متوجه شدن که چقدر از شهر فاصله گرفتن . در زدن ولی کسی جواب نداد . کاپشنش رو در آورد و روی زمین انداخت و بعد ازم خواست که روش بشینم . فکر کنم اولین کلماتی بودن که بعد از اون مدت طولانی بینمون رد و بدل میشد . وقتی نشستم خودشم اومد و کنارم نشست و بعد از کمی مکث از سر اینکه مطمئن بشه جامون مناسبه به آسمون خیره شد . توی تصمیم گیری بین اینکه به صورتش نگاه کنم یا آسمون گیر کرده بودم تا اینکه متوجه انعکاس اون آسمون پر ستاره توی چشم هاش شدم و دلم خواست منم به اون منظره خیره بشم . در حالی که داشتم در کنارش به آسمون و ستاره هاش نگاه میکردم با خودم فکر کردم که چی مارو به اینجا کشوند ؟. شروع کرد به مرور کردن خاطرات چند ساعت پیش... خاطراتی نه چندان دور با حسی که انگار مدت ها ازشون میگذشت .

توی بالکن رستورانی نشسته بودن و در کنار دوستاشون آتیش بازی رو تماشا میکردن . از اون شب هایی بود که مطمئن بود هرچند سال هم بگذره قرار نیست مرور کردنشون خسته کننده بشه . وسطای آتیش بازی بودن که دستش رو کشید و باهم از اون محل بیرون رفتن . از این کارش تعحب کرده بود . اون آدمی نبود که غیرمنتظره رفتار کنه . دستم رو از دستش بیرون کشیدم و پرسیدم داری چیکار میکنی؟ فقط بهم نگاه کرد...طولانی نبود شاید دو ثانیه ، ولی طرز نگاهش توی اون دو ثانیه جوری بود که انگار برای ساعت ها داشت بهش نگاه میکرد . نگاهش درمونده بود و کاملا واضح که میخواد چیزی بگه... ولی نگفت و جاش دوباره اومد نزدیک ، دستم رو گرفت و جواب داد :«خواهش میکنم ، اینجا جاش نیست . نمیدونم کجا جاشه ولی اینجا...اینجا احساس راحتی نمیکنم . بزار یکم راه بریم تا جای مناسب رو پیدا کنم و بعدش قول میدم که بهت بگم دلیل این کارام چیه ». سرم رو آروم به سمت بالا و پایین تکون دادم و دوباره همراهش راه افتادم . منو کشوند و کشوند تا اینکه به یه خیابون خلوت رسیدیم . بالاخره وایساد ، دستم رو ول کرد و به آسمون خیره شد . به سمتم برگشت و با لبخند کوچیکی گفت :« اون طوری نگام نکن حس دیوونه ها بهم دست میده » جواب دادم :« نمیدونم تو الان چه حسی بهت دست داده ولی من دارم حس میکنم دارم با یه دیوونه حرف میزنم . چرا اون کارو کردی و منو کشوندی اینجا ؟» نفس عمیقی کشید و بالاخره شروع کرد به حرف زدن :« ما داریم بیش از حد به خودمون سخت میگیریم و من این وضعیتو دوس ندارم ... خسته شدم از بس خودم و خودتو دیدم که داریم سخت تلاش میکنیم و از خوشحالیای الانمون میگذریم برای آینده ای که تهشم قراره بمیریم . ساعت به ساعت از زندگیمون داره میگذره و ما داریم سخت تلاش میکنیم ، نمیدونیم چه زمانی قراره بمیریم و جای اینکه از الانمون استفاده کنیم داریم به خودمون سخت میگیریم . بیشتر از اونچه که باید . نمیگم نباید هیچ تلاشی برای آینده بکنیم ولی خسته نشدی ؟» منتظر بود جوابشو بدم ولی من فقط سکوت کرده بودم . نمیخواستم حرفی بزنم و منتظر بودم تا حرفاش تموم بشه . از نگاهش معلوم بود که خیلی وقته این حرف هارو توی خودش نگه داشته و این بد بود ، خیلی بد بود . بعد از اینکه دید جوابی نمیدم ادامه داد :« خواهش میکنم ، بیا بیشتر به الانمون اهمیت بدیم . بیا فرار کنیم از اون عقربه هایی که ساعت به ساعت از زندگیمون رو کمتر میکنن و این کار رو بدون فکر کردن به آینده انجام بدیم ، بیا تو لحظه زندگی کنیم ».

نیم ساعت بعد داشتم همراهش از عقربه ها فرار میکردم . پا به پاش توی خیابون هایی قدم میزدم که معلوم نبود تهش به کجا میرسه . و بالاخره من اینجا بودم ، جلوی در کلبه خالی ای کنارش نشسته بودم و به آسمون نگاه میکردم . ساعتو نگاه کردم و گفتم :« وقتی برگردم مامانم منو میکشه » با لبخند به سمتم برگشت و گفت :« بیا برای یه امشب ساعتای ذهنمونو بشکنیم و نگرانش نباشیم ».

دوباره به آسمون نگاه کردم . شکوندم ساعتای ذهنمو . حال بهتری پیدا کردم و با خودم فکر کردم چقد امشب حالم بهتره . برام مهم نیست وقتی برمیگردم چی میشه . ادم جدیدی میشم و دنیا باید باهام بسازه چون من همینی ام که هستم.... همینیم که هستیم .

  • Tree tanbal 🦥🥥

short daily :D

 

 

خاص بودن این اهنگ برام باید درک بشه . هروقت که گوشش میدم انگار دارم پا میزارم توی یه دنیای کاملا متفاوت ، یه دنیایی که خیلی از اینجا قشنگ تره :> 

امروز بعد دادن امتحان عربی به این نتیجه رسیدم که تنها یک راه موجود است برای من که این درسو نیفتم ( و البته نخونم چون حسش نیست ) و اونم اینه که یک عدد دوست دو زبانه فارسی عربی پیدا کنم . واقعا احتیاجش و جای خالیش تو زندگیم حس میشه XD . امروز که بخیر گذشت ولی باید برای ترم یه غلطی بکنم واقعا TT 

بعد امتحان عربی و نوشتن یه چنتا مشق شیمی حدودای ساعت 2 تا 6 ام نشستم تو محفل و با بقیه حرفیدم و بعدشم نشستم قسمت 4 سریال hellbound دیدم . هرکی دیده مرگ من بیاد با هم عر بزنیم برای این سریال TT . متفاوت بودنشو خیلیی دوس دارم . هرکی ندیده پیشنهاد میکنم ولی اخطار میدم من خودم تا ته ندیدم یهو اخرش بد تموم بشه یا شکست روحی بخوریم کاری از دستم بر نمیاد XD

دلم واقعا میخواد بعد مدت ها بتونم دوباره اهنگارو با تموم وجودم حس کنم . از تابستون هنزفریم یه سمتش خراب شده و توانایی حس کردن اهنگایی که دوست دارم اونم با تموم وجودم برام سخت شده . وقتی شبا هردوتا گوشیو میزاشتم تو گوشم و صداشم زیاد میکردم و با چراغای خاموش به سقف خیره میشدم حسی داشتم که فکر میکردم هیچ کس نمیتونه ازم بگیرتش . تا اینکه یه سمتش خراب شد و این تصورم به کل نابود شد و دیدم پس یه همچین چیز کوچیکیم میتونه گند بزنه به دلخوشیم... حقیقتا خودم خندم میگیره XDD از تابستون هی دارم به این فکر میکنم که برم به بابام بگم یکی جدید بگیره برام ولی نمیدونم چه جوابی میده چون یه جورایی بار اولم نیست XD فقط اینکه قبلا تا این حد با هنزفری خراب دووم نیاورده بودم و داره کم کم خیلی سخت میشه T^T . 

این هفته به خصوص امشب خودمو با دوتا اهنگ خفه کردم ، یکیش اهنگ پست و اون یکیش اهنگ همینیم که هستیم D: کم فارسی گوش میدم و این اهنگ ملودی و متن و همه چیش برام خاص بود وقتی بار اول گوشش دادم . تو فکرم یه متن کوتاه دیگه با توجه به این یکی بنویسم چون موقع گوش دادنش یه ایده هایی اومد تو ذهنم . 

روز شما چگونه بود ؟ D: 

  • Tree tanbal 🦥🥥

Natural

Natural
Gsoul

 But I'd cross the ocean if I have to

I'd run through the storm

To get to you right now

It's so natural to love you

  • Tree tanbal 🦥🥥

چالش سی روزه @-@ (روز سوم )

3. یه لیست از چیز هایی که میخوای توی زندگیت بهشون برسی بنویس

***

 

قرار بود دیروز بنویسم برای امروزو ولی به معنای واقعی کلمه جز دوتا چیز هیچی نمیومد به ذهنم 

کلی فسفر سوزوندم تا بالاخره یه چنتا چیز اومد تو ذهنم برای نوشتنش 

1- قطعا موفقیت . دلم میخواد توی دبیرستان ، دانشگاه و.... زندگیم در کل؟ 

2- به مولا من یه روز خونه با دوستام نگیرم وقتی بزرگ شدم ترنم نیستم . خیییلیی کیف میده با دوستات تو یه خونه زندگی کنین . فرض کن مثلا منو هستی و پرسون بیفتیم تو یه خونه... XD

3- کنسرت گروهایی که فنشونم برم T^T

5- برای انگلیسیم مدرک بگیرم 

6- یه مدت داشتم خودم ژاپنی یاد میگرفتم ولی ولش کردم سو اره ژاپنیمو خوب بکنم در حدی که انیمه بدون زیرنویس ببینم D:

7- یه داستان کامل بنویسم ؟ من همیشه چیزای کوتاه نوشتم و یکی دوتا دراز خواستم شرو بکنم ولی همیشه نصفه ول شده به خاطر دلایل متفاوت . یا ایده هام ته کشیده یا دیگه مودش نبوده یا وقت نشده TT سو بلی یه داستان کامل 

8- کنکور گند نزنم D: دلم یه رتبه خوب میخواد TT ( انگار جز من کس دیگه ای دلش رتبه خوب نمیخواد :/ ) 

9- این یه چیز کوتاه مدته که شامل این چالش نمیشه ولی حس کردم لازمه بگم... اینکه تا شنبه یه فصل و نیم فیزیک یاد بگیرم TT

10- هروقت که این کرونا اینا تموم شد دوباره برمیگردم به کلاسام ینی تنیس و تیرکمان و میخوام بهترین خودم توش باشم D:

11- امممم اون دختری بشم که مایه افتخار خانوادش باشه ؟ قبل از اونم مایه افتخار خودم D:

خیلییی بیشتره ، ولی دیگه ذهنم نمیکشید 

اینم روز سوم~

منبع مرسی بابت بالش ^^

  • Tree tanbal 🦥🥥

چالش سی روزه @-@ (روز دوم )

2.چه زمانی توی زندگیت از ته دلت احساس خوشحالی کردی؟

***

 

نمیشه گفت فقط یه بار بوده یا نمیشه گفت کدوم یکیش از ته دل بوده چون خودم اصلا نمیتونم تشخیص بدم 

خیلی وقتا بوده اگر بخوام مثال بزنم.... اولین چیزی که یادم میاد آخرین روز سال نهم بعده امتحان پایان ترم عربی :)

اون روز نصف کلاس نهمیا فکر کنم حدود دو سوممون رفتیم پارک نزدیک مدرسه آب بازی کردیم و رقصیدیم و دیوونه بازی در میاوردیم .

بهم خوش میگذشت و این حقیقت که تابستونه حس شادیمو بیشتر کرد D:

خیلیم نگران کارنامم نبودم و توی اون زمان که اونجا بودم اصلا یادش نیفتادم پس میشه گفت یکی از اون زمان هایی بود که خیلی زیاد احساس خوشحالی کردم . جر یادمه وقتی اومدم خونه و یه حمومی رفتم اینا رفتم تو گروهی که منو هستی و پرسون توشیم نوشتم بچه ها دعا کنین کرونا نگیرم چون رسما خودمو به همه جا مالیدم XD .

ااا راستی وقتی دونت فایت د فیلینگم اومد خییلیی خرذوق بودم . به هرحال کامبک اولم بود :>

خلاصه ک بلی اینم از روز دوم 

 

منبع مرسی بابت چالش ^^

  • Tree tanbal 🦥🥥

چالش سی روزه @-@ (روز اول)

1.درباره ده سال بعدت بنویس. چه کسایی توی زندگیتن؟ چه شغلی داری؟ چه عاداتی خواهی داشت؟ توی اوقات فراغتت چیکار میکنی؟ کجا زندگی میکنی؟

***

خب ام من 10 سال دیگه 26 سالمه . بستگی به رشته دانشگام داره که اون تایم کجام . اگر رشته ای بردارم که لیسانس و فوق لیسانس داشته باشه احتمالا اون تایما دارم برای فوق لیسانس میخونم ؟ اگرم رشته ای بردارم که تخصص و فوق تخصص اینا باشه سال پنجم یا شیشم عمومیم اگر اشتباه نکنم . به هر صورت تو دانشگاه به سر میبرم D: 

چه کسایی تو زندگیمن ؟ خب امم دوستایی که تا اون زمان هنوزم باهاشون در ارتباطم . خانوادم . دوستای جدیدی که ممکنه پیدا کنم .

اگر فشار درسیم خیلی زیاد نبود خیلی دوس دارم برم یه شغل پاره وقت داشته باشم نوستالژیه زیباییه برام XD 

توی تایم فراغتم احتمالا یا دارم بازی میکنم یا کتاب میخونم یا مشغول دیدن فیلم و سریالم (انیمه فراموش نشود) . اون وسطام با دوست یا خانواده میرم بیرون اینور اون ور

اینکه کجا قراره زندگی کنم رو نمد . ایران یا خارج ؟ واقعا نمد . ولی اگر ایران باشه و دانشگام تهران باشه قاعدتا پیش مامان بابام . اگرم تو شهر دیگه باشه ، یا خوابگاه یا یه خونه بگیریم من با یه یکی دوتا هم اتاقی برم اونجا @-@ 

میدونین اینا احتمالاتیه که میدم یهو دیدین اصا تا 26 سالگی اتفاقی که میفته 180 درجه فرق داشته باشه ولی بلی 

 

منبع مرسی بابت چالش ^^

 

 

  • Tree tanbal 🦥🥥

روزانه 2

داشتن یه معلم با طرز درس دادن متفاوت خیلی چیز خوبیه 

امروز سر کلاس ریاضی متوجه شدم که روزی روزگاری یسری دانشمندا اومدن یه دورهمی راه انداختن و بعد از خوردن چایی بیسکوییت و مقداری حرف درباره روزگار اثبات فرمول های سینوس و کسینوس و اینارو در آوردن . بعد از دونستن این فکت زیبا به چایی و بیسکوییت با دیدگاه کاملا متفاوتی نگاه میکنم XD . باید چایی بیسکوییتارو میزاشتن توی موزه یه نشونه هم بقلش میزدن که روش نوشته یکی از علت های اثبات فرمول های ریاضی XD

امروز دو زنگ زیست دارم  یه زنگ فیزیک و یه زنگ ریاضی (که جای زنگ اول فیزیک ریاضی گذاشتن برای امروز ) . زنگ دوم زیستم یه چند دقیقه دیگه شروع میشه . 

خیلی جلوی خودمو گرفتم نرم ماینکرفت بازی کنم . دیروز بعد تلاش های فراوان تونستیم با دوستام بعد 2 3 سال آنلاین بازی کنیم (میدونین سروراش پولیه ولی دورش زدیم ). وقتی دیدم سرور آنلاین درست شد چنان جیغی از خوشحالی کشیدم XD . دو سه ساعت توش بودیم قشنگ . با اینکه یه سالی میشد بازی نکرده بودم چون مثل قبلا کیف نمیداد ولی بعد اینکه آنلاین بازی کردم دوباره حس اعتیاد نسبت بهش بهم برگشت D: 

قرار شد بعد امتحان شیمی که ساعت دو دارم بریم یه یکی دو ساعت بازی کنیم بعدش برم برای امتحان زیست از فصل دومم بخونم 

معلمم داشت درباره استرس توضیح میداد اینا بحث به جایی رسید که گفت در حالت ارامش هستید . اصولا وسط درس که سوال نمیپرسم شماهام که این ور اون ور دارین برای خودتون میچرخین و حالا اون وسط صدای منم میشنوین ، میبینین اگر از بحث خوشتون میاد یه گوشی میدینو یا اینکه اون ور کلا دارین برای خودتون اهنک بیلی ایلیش گوش میدین XD . و خب باید بگم وضعیت من سر جلسه قبل که هفته پیش بود دقیققا همین بود XD داشتم اهنگ بیلی گوش میدادم و برای خودم تو بیان چرخ میزدم XD . زنگ اول بود منم خیلی تو حس درس خوندن نبودم ولی خب بعدش نشستم مثل ادم ریکورد کلاسو ساعت 4 اینا نگاه کردم جزوه برداشتم ( هرچی رو بندازم عقب زیستو نمیندازم چون میدونم بدبخت میشم ) خلاصه که آری این گونه بود .

بوی غذا میاد گشنمه T^T

امروز شما تا الان چطور بود ؟ یا چگونه قراره باشه ؟ @-@

  • Tree tanbal 🦥🥥

00:00 ، شروع یه روز خاص

امروز فردا شدهه (چی شد؟ XD) 

من دوتا گاو میدارم ، خیلی دوسشون میدارم 

فردا (امروز) تاریخ 20 آبان ماه بید . 16 سال پیش تا 24 ساعت اینده یکی از این گاوا ، یه انسان موده کیوته دیوونهه گوگولی پدرطوطیه مهربون بچ و بازم دیوونه که روش تاکید دارم به دنیا میاد . 

پرسون بچ 

دوست دیوونه من 

خیلی خوبی :) . مرسی که به دنیا اومدی دنیام باهات خیلی قشنگ تره D: 

میدونی انسان الزایمری هستم ولی یادمه از همون اولش خیلی مود بودی ، بار اول که دیدمت وایب خاصی داشتی که جذبم میکرد . یادته چقد با وسایلت ور میرفتم ؟ XD . رسما با همه چیت ور میرفتم و مطمئن باش دوباره ببینمت اولین کاری که میکنم ور رفتن با اولین وسیلت که دم دسته میشم هی هی هی XD

مرسی که این 5 6 سال دوستم بودی . بالام گفتم دنیام باهات خییلیی قشنگ تره . دونسنگ نمای گاو :) برای اولین بار حس اونی بودن نسبت بهت پیدا کردم XD بدون هرچی بشه همیشه پشتتم و خواهم بود . 85469783204895769274 ساله بشی و پیش همه کسایی که دوسشون داری باشی

بیا تا وقتیم که 85469783204895769274 میشیم کنار همدیگه ، منو تو و هستی به عنوان سه تنفگ دار یا سه کله پوک کنار هم بمونیم :)

( سه عدد خیلی مقدسیه XD ) 

از طرف همه کراشای مشترکمون ( انسانی و کاراکتری ) که شیرشون کردیم هم بهت تبریک میگم . میدونی که اگر بخوام اسم همشونو ببرم لیستی میشه که تا ابد ادامه داره XD . پس اره بدون که همشون بهت تبریک میگن و پیام فرستادن که پرسون شی تا تهش به صورت شریکی با ترنم رومون کراش بمون XD

HBD :)))

 

  • Tree tanbal 🦥🥥

my dreamy tree house

a sloth in the bed

So don’t hide yourself

will you show me yourself

Be comfortable with the way you are

That's right, it's okay to be okay

that's okay / d.o
Designed By Erfan Powered by Bayan