the weekend

سلام جوان ایرانییی.

یه چیز جالب...شاید باورتون نشه ولی من توی فاصله کمتر از یک ماه دارم پست میزارمXD.

بیاین از اتفاقات و بدبختی های این آخر هفتم براتون تعریف کنم چون جدی یه وضعیتی بود که تعریف نمیکردم نمیشد.

اول اینکه خب من فردا که میشه یک شنبه آزمون میان ترم فارسی دارم. کلا میان ترمام از فردا شروع میشه. منی که اینجا مشاهده میکنین چهارشنبه به محض اینکه رسیده بودم خونه افتاده بودم پشت یوتیوب و کتاب و این چیز میزا و چهارشنبم به طور کل رفت...نابود شد.

از اون طرف پنج شنبه اومدم با خودم گفتم که اوکی دیگه پاشو بخون تا بدبخت نشدی ولی بازم هیچ کاری نکردم و کل پنج شنبه هم به بازی آنلاین گذشت به همین زیبایی D: (اراده درسی رو کیف میکنین)

میرسیم به جمعه. قبل تعریف کردن این بخش باید یه نکته ای اضافه کنم....من تا ساعت 11 دیشب فکر میکردم آزمون فارسی در واقع امروزه. و کل جمعه دور و بر 6 ساعت اینا داشتم خودمو میکشتم تا درسارو کامل بخونم و واقعا جونم در اومد (فارسیو جمع نکنین تا مثل من به یغما نرین)

حالا فکر کنین من ساعت 11 شب رفتم از دوستم پرسیدم که آقا شعرخوانی باید حفظ بکنیم میاد تو آزمون یا نه. بعد اونم برگشت گفت که نمیدونم و اینا ولی فردا بیا مدرسه میپرسیم دیگه آزمون یک شنبس.

من بعد خوندن همین یه جمله میخواستم تا خود صبح سرمو بکوبم به درو دیوار . رفتم کارسنج و دیدم که حتی اونجام زده بود یک شنبه و منه گاگول فکر میکردم از شنبس و جمعه اون همه خودمو کشتم که تهش نه تنها بهم بگن که آقا یک شنبس ، بلکه آزمون کلاسی شیمی داریم. اگر درس دیگه ای بود خودمو از یه جا پرت میکردم پایین چون تنها درسی که بدون خوندن فولم در حال حاضر شیمیه. بقیه درسا یه یه ساعت دوره رو میخواد حداقل.

خلاصه که با کلی فش و خاک تو گور خودم ریختن سر اینکه من کل جمعه میتونستم ریلکس طورانه سه درس جمعه بخونم سه درس شنبه نشستم با استرس و بدبختی تا نیمه شب جون دادم D:

به امروز میرسیم. از اونجایی که دیروز 12 خوابیدم سر کلاس داشتم میمردم ( به معنای واقعی کلمه) چون من از وقتی مدرسه ها باز شده بود تا 10 و نیم به زور بیدار میتونستم بمونم اون وقت فکر کنین شب قبلش با بدبختی تا 12 نشسته باشم پای درس ( اگر فیلم و سریال بود اونقدر خستگیش رو تنم نمیموند ). خونه که رسیدم گفتم گور پدر هرچی فارسیه نشستم پای بازی. جونم جمعه در اومده بود جدی دیگه حاضر نبودم کل امروزم بخونم. الانم میخواستم برم دوره آخرمو بکنم که گفتم بزار بیام این داستانا رو اینجارم تعریف کنم بمونه به یادگار و به عنوان یه ریمایندر برای خود گاگولم که از این به بعد تاریخ آزمونارو نگاه کنم D:

از اونجایی که دیروقته (حدقال برای من یکی) فکر میکنم که بقیتون فردا این پستو ببینین. فردا بعد از مدرسه تا جایی که بتونیم در خدمت شوما هستیم و بعدشم باید برم دینی سگخر بزنم. ولی اگر همین امشب پستو میخونین و نظرو اینا میدین بدونین فعلا آنلاین هستم دوره درسا یه یک ساعت اینا طول میکشه برای همین میتونم زود جواب بدم 

  • Tree tanbal 🦥🥥

monthly

با درود فراوان بر دوستان عزیز

آیم بک ویث انادر پست 

خب فکر کنم خوب باشه اگر از این یه ماه اخیر بگم 

اول از همه اینکه دو هفته به شدت استرس آور و کمرشکن رو بالاخره با ازمونی که جمعه داشتم تموم کردم. جونم در اومد دو هفته کامل هرروز آزمون آزمایشی تستی و هر روز دور و بر 6 ساعت روزانه به معنای واقعی کلمه خر زدن و استرس کشیدن دهن آدمو آسفالت میکنه ولی خب خداروشکر هرچی بود تموم شد رفت پی کارش (با نتایجی خوب) و این هفته رو تا الان با آرامش خالص گذروندیم D:

خیلیاتون پستای روزانه از اتفاقای مدرستون میزارین و واقعا خوندنشون آخر شبا از تفریحاتمه. چیزایی که تو مدرسه برام اتفاق میفته زیادی روتینه وگرنه منم یه همچین کاری میکردم XD. دیگه از دسته چیزایی که میتونم برای این یه ماه بگم اینکه...موهامو کوتاه کردم؟ بلی وی بالاخره بعد از چندین سال جون کندن برای مراقبت از موی بلند دیگه خسته شدو تصمیم گرفت بره کوتاه کنه. البته از کوتاه منظورم پسرونه نیست یه حالت مصری طور ولی یکم بلند تر...تا شونه هام میتونیم بگیم.

امروز تو مدرسه کتاب مغازه خودکشی رو برده بودم تموم کنم و سر زنگ مشاوره آخراش که دیگه کاری نداشتیم نشستم دو سه صفحه آخرشو بخونم که یهو مشاورم اومد از دستم کشید ببینه چیه. اولش که به معنای واقعی کلمه ریدم تو خودم چون گفتم یا علی الان میاد میبینه اسمشو فکر میکنه چی هست بدبختم میکنه...ولی در کمال تعجب استقبال کرد و ازم پرسید که تموم کردم میتونم بدم بهش تا خودشم بخونه یا نه. منم با خوشحالی از اینکه بدبخت نشدم اوکی دادم و چند صفحه آخرو خوندمو دادم دستش. مشاورمون کلا انسان پایه ایه زنگای مشاوره آخراش میشینیم باهاش با بچه ها میخندیم (ولی دلیل نمیشه جدی بودنشو دست کم گرفت). خلاصه که این گونه بود، ته کتابم خیلییی موز تموم شد من واقعا ودف بودم:|. نه اینکه کتاب بدی بودا ...اتفاقا قشنگ تا خود صفحه آخر داشتم نهایت لذت رو میبردم ولی آره. اگر خوندینش بیاین دربارش حرف بزنیم ببینم نظر شماها چیه.

 راستی پنج شنبه ای به یاد روزای قدیم رفتم اهنگ set fire to the rain ادلو گوش دادم و تا الان نصف بیشتر مواقعی که داشتم اهنگ گوش میدادم رو ریپیت بوده. اگر خیلی وقته گوشش ندادین برین سراغش یکم خاطراتتون زنده شه.

و اینم بگم و بعدش بروم تا....هروقت چیزی برا گفتن بود؟

انیمه chainsaw man بعد از صبوری های بسیار اونم برای دور و بر یک سال و نیم داره قسمتاش میاد و پیشنهادش میکننممم. البته اگر از خونو یه مقداری بکش بکش و اینا بدتون میاد پیشنهاد نمیکنم ، برای این دسته your lie in april یا love is war پیشنهاد میکنم. برای مورد اول میتونیم گریه کنیم دورهمی. و این بود پست ماهانه روزانه ما

تا درودی دیگر بدرود...سی یو آن د نکست پست

 

+درخواستی دارم از نومین نویس های عزیز (به خصوص تو هستی) به بخش کامنت ها مراجعه کنین با تشکر 

  • Tree tanbal 🦥🥥

ballroom extravaganza

Ballroom Extravaganza
DPR IAN

How does it feel to be alive again?

Stop holding on with your dear breath

You're one step closer to me

  • Tree tanbal 🦥🥥

a little daily

سلام به همگی. این چند وقت بهتون چطور میگذره؟

جدا از بحث اتفاقای جامعه امیدوارم مدرسه ها و به طور کل روزانه هاتون تا الان خوب بوده باشه. مثل همیشه درحال گشت و گذار تو بیان بودم و الانم راهم به اینجا ختم شده. گفتم بیام یه چنتا چیز بگم و حالی بپرسم و بعدم برم تا دفعه بعدی. تو دومین هفته مهر هستیم و من دیروز اخرین امتحانی که مربوط به درسای ترم تابستون بودو دادم و الانم با خیال راحت بدون مشغولیت فکری که به اون موارد مربوط باشه هم زمان با گوش دادن به البوم قلعه متحرک آقای هاول براتون تایپ میکنم. امروز صبح اخرین کتاب از مجموعه ای که از 4 سال پیش درحال خریدنش بودمو تموم کردم و باید بگم حس قشنگی داشت و متوجه شدم من واقعا با یسری از کتابام زندگی کردم. درست مثل سریالایی میمونه که قسمتای زیادی دارن. تو فصل اول قسمت اول رو چند سال پیش برای بار اول نگاه کردی و چند سال بعد وقتی بالاخره فصل پایانی میاد و قسمت آخرش رو تماشا میکنی درکنار حس قشنگی که برای پایان سریال بهت دست میده یاد روز اول و بچگی ای میفتی که تماشاش کردی. و این حس ها واقعا قشنگن چه برای کتاب مجموعه ای باشه چه سریال (یه دلیل دیگه برای اینکه از سریالایی که طولانیه متنفر نباشیمXD).

این مدت که نتا قطع بوده خوشبختانه وی پی ان گوگل من روشن میشد و برای همین با لب تاپ دائم درحال دیدن ویدیو های یوتیوب بودم و نهایت استفاده رو میبردم. ویدیو هایی که دیدم بیشترش مربوط به اینایی بود که کتاب معرفی میکردن برای خوندن و سر همین ویدیو ها من یه لیست بلند زیبای دیگه برای خرید کتاب نوشتم و الان فقط منتظر یه فرصتم که برم و بخرمشون.

از بین کتابای این لیستمم هم میخوام کتابی که خیلی توجهم رو جلب کردو بهتون معرفی کنم شاید خوشتون اومد.

اسمش a little life نوشته Hanya Yanagihara هستش و وقتی که داشت یکم درباره اینکه چجور کتابیه توضیح میداد خیلی جذبش شدم و پیشنهادش میکنم. خودش که میگفت تو لیست کتاباییه که آرزو داشتم حافظم رو از دست میدادم تا دوباره بتونم بخونمش بدون اینکه بدونم چه اتفاقی میفته.

حالا که حرفش شد شماها چه کتابایی رو حاضر بودین به خاطرش حافظتون رو از دست بدین تا دوباره بخونینش؟ اگر تمایل داشتین این زیر بگین D:

اگرم خیلی آدم کتاب خونی نیستین میتونین با همین موضوع فقط نسخه سریال یا فیلمشو بنویسین.

دیگه اینکه همین امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشین...

  • Tree tanbal 🦥🥥

چالش نوزده سوال مرینا

۱. خودت را معرفی کن.

اسم من ترنمه ملقب به تنبل درختی . در صورت داشتن حس راحتی میتونین تری صدام کنین و باور کنین فرقی نمیکنه باهم تازه آشنا شده باشیم یا نه تا وقتی خودتون راحت باشین من هم مشکلی با این موضوع ندارم D:

16 سالمه و به زودی 17 ساله میشم.

 

۲. یک چیزی را نام ببر که در آن خوب هستی.

به طور کلی من آدمی هستم که اگر بخوام تو یه چیزی خوب باشم انقدر میفتم روی اون کار و براش تمرین میکنم تا به یه سطحی برسم که بتونم بگم من فلان کار رو بلدم انجام بدم. چون به هر صورت آدم بخواد برای هر چیزی تلاش و تمرین کنه میتونه به سطحی از مهارت برسه. ولی اگر بخوام به طور کلی بگم من توی ورزشای مختلف خوبم.

 

۳. رنگ موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

رنگ مورد علاقه من آبیه. هر آبی ای که سمتای روشن ترش باشه رو خوشم میاد. برای دلیلشم خب میتونم بگم همیشه از بچگی یه زیبایی ای داشت که چشمامو میگرفت. همه رنگ هارو دوست دارم ولی خب صادقانه همیشه یه شماره یکی هست.

 

۴. داستان پشت اسمت چیست؟

خب همون طور که گفتم یکی لقبای من به دلایلی تنبل درختیه. و tree tanbal ترکیب انگلیسی فارسی تنبل درختیه.

 

۵. دوست داری به کدام کشور سفر کنی و چرا؟

قطعا انگلیس کشور شماره یکیه که میخوام بهش سفر کنم. هیچ چیزی جای وایبی که انگلیس بهم میده رو نمیگیره. بعد از اونم به ترتیب آلمان و فرانسه (وی عاشق کشورای اروپاییه).

 

۶. کارتون موردعلاقه‌ات چیست؟

اگر بخوام درباره الان بگم که خب لیست بلند بالایی دارم صادقانه نمیدونم.... شاید جدید ترین چیزی که دیدم cyberpunk.

ولی اگر درباره بچگیم بخوام بگم سه تای برترم بن تن ، اسکووبیدو و لاک پشتای نینجاس.

 

۷. می‌خواهی وقتی بزرگ شدی چه کاره بشوی؟

سوال سختیه چون من هنوز دارم در رابطه با رشته دانشگام فکر میکنم. برا رشته هاش دارم تحقیق میکنم ببینم کدومشون رو اگر برم حوصلم سر نمیره و توش واقعا بهم خوش میگذره. شاید فکر کنین عجیب باشه ولی آدمیم که بهم خوش نگذره واقعا نمیتونم اون کار رو انجام بدم. ولی اگر بخوام یه فیلتری روش بندازم که خیلی گنگ در نیاد جوابم هرچیزی که مربوط به رشته تجربی باشه.

 

۸. نکته موردعلاقه‌ات درباره دانشگاه چیست؟

خب من از بچگی عاشق دانشگاه بودم. یه حس بزرگ بودن و این رو داره که به یه سنی رسیدی که اگر بخوای میتونی روی پای خودت وایسی. و چیز دیگه ای هم که میشه گفت چون آزادی بیشتری نسبت به مدرسه داره.

 

۹. فصل موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

پاییز. بیخیال تصور کنین داره بارون میاد و ابر جلوی یه میزانی از نور خورشیدو گرفته و تو پشت لب تاپت رو به روی پنجره نشستی و با یه لیوان قهوه داغ داری کتاب میخونی یا با لب تاپت ور میری.....جدی عاشق وایب و تصورش نمیشین؟ این و اینکه تولدمم تو پاییزهXD.

 

۱۰. غذای موردعلاقه‌ات چیست؟

غیرسنتی اگر بخوایم بگیم استیک و سنتی قیمه.

اما جدای اینا آدم خوش غذایی هستم و تنها چیزی که نمیخورم قارچ.

 

۱۱. از چه چیزی میترسی و چرا؟

خب جدا از بحث خوش گذروندن من از خیلی چیزا به خاطر محتاط بودنم میترسم و ارتفاع اصلی ترینشه. ولی مثلا جوریه که اگر برای تفریح رفته باشیم بازی یا ورزشی بکنیم که به ارتفاع مربوطه تا وقتی امنیتم قطعی باشه مشکلی ندارم  ولی به غیر از اون ارتفاع چیز وحشتناکیه. البته اینم تازه یادم اومد بگم که اگر آدرنالین بگیرتم یهو دیدین عین گاو با کله رفتم تو دل چیزایی که میترسم ازشونXD.

 

۱۲. دوست داشتی حیوان خانگی داشتی؟

دوست داشتن که همین الانشم دارم. در صورت اینکه نمیدونین یه سگ دارم اسمش لیوعه 1 سال و خورده ایشه. 

 

۱۳. تعطیلات موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

تعطیلات به خاطر بارش شدید برف و تعطیلات تابستون. اولی چون میتونی بری خودتو با برف خفه کنی و دومی به خاطر اینکه طولانی ترینشونه.

 

۱۴. یک فانتزی موردعلاقه‌ات را بنویس.

مثلا اینکه بتونم برای داشنگام توی یکی از کشورایی که میخوام تحصیل کنم. 

هم خونه ای شدن با دوستام (نیازمند این یکی هستم واقعا چه ایران چه هرگور دیگه ای)

و خیلی چیزای دیگه که در حال حاضر مخم نمیکشه دربارشون فکر کنم.

 

۱۵. لباس موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

هر لباسی که توش راحت باشم و بهم بیاد. ولی کژوال و لباسای گشاد چیزای حقی هستن.

 

۱۶. بزرگترین رویایت برای آینده چیست؟

فردی که از بچگی همیشه رویاشو داشتم. کسی که میتونه رو پای خودش وایسه و مایع افتخار خانوادش و دوستاش و از همه مهم تر خودش باشه. آینده ای که توش خوشحال و موفق باشم و کاری بکنم که واقعا دوستش داشته باشم.

 

۱۷. پنج‌تا چیز جالب درباره من:

+ انسان به شدت پایه ای هستم و اگر دیدین برای انجام دادن کاری پیشنهادتونو رد کردم بدونین قطعا یه دلیل منطقی ای پشتش هست

+ ایده های جالبی میتونم بهتون بدم نه برای شروع کار ولی وقتی یه چیز کمی از کارتون توی ذهنم داشته باشم ایده های خوبی برای ادامش میتونم بهتون بدم. این موردو توی این دو سال اخیر به لطف هستیو پرسون کشف کردمXD

+ عاشق (به معنای واقعی کلمه) تایپ کردنم. فرق نیمکنه موضوعش چی باشه تا وقتی با کیبورد لب تاپ یا کامپیوتر سروکار داشته باشه من عاشق تایپ کردن هستم و باقی میمونم

به خاطر حالت چشمام وقتی میخندم انگار چشمام بستس و شبیه گربه ها میشه

یه طرز نشستنی دارم که از بچگی دارم با خودم به دوش میکشمش (یه چیزی تو مایه های ال توی انمیه دث نوت) و به خاطر همین کلاس چهارم از لقبایی که داشتم کفتر چاهی بودXD

(کردیت این بخش میرسه به هستی ، به لطفش یه کوه چیز دیگه هم برای این موضوع دارم که بعدا اگر تمایل داشتین میتونم بگم)

 

۱۸. چه چیزی خوشحالت می‌کند؟

+ گشت وگذار با دوستام

+ آهنگ ، کتاب و فیلم و سریال قشنگ و تاثیرگذار

+ بازی آنلاین با دوستام

+ تحقیق با خانواده 

+ ورزش 

+ خرید کتاب و لوازم تحریر

 

۱۹. چه چیزی ناراحتت می‌کند؟

+ اینکه ببینم هیچ کاری از دستم برنمیاد

+ دروغگو خطاب بشم

+ دیدن ناراحتی کسایی که برام مهمن

+ چیزی که برام  ارزشمنده رو از دست بدم یا خراب بشه

+ دست کمم بگیرن (بیشتر عصبانی میشم تا ناراحت ولی خب یه بخش کوچیکی ازشو تشکیل میده)

+ اینکه خاطراتم با بقیه رو فراموش میکنم. این طوری که دارن از چن سال پیش خاطره تعریف میکنن ولی من هرچی فکر کنم چیزی یادم نیاد.

 

منبع

  • Tree tanbal 🦥🥥

روزانه nام

مثل همیشه سلام D:

داشتم وبو تمیز میکردم و یسری چرت و پرتا رو پاک میکردم که فهمیدم اخرین پستم برای ماه قبل بوده و از اونجایی که قبلش پست پرسونو خونده بودم که میگفت بیشتر پست بزار گفتم بیام اعلام زنده بودن بکنم و یکم از ماه گذشته بگم (اگر آلزایمر گذاشته باشه چیزی یادم بمونه) و بعدم برم تا دفعه بعدی. خب از وقتی که مدارس تعطیل شدن که میشه نزدیکای همون یه ماه پیش من چیکار کردم؟ صادقانه با تمام وجودم بازی کردم چون میدونم مهر دیگه نمیتونم صبح تا شبو بشینم پای بازی. وقتی میگم با تموم وجود یعنی از یکی دو ساعت بعد اینکه چشمامو باز میکنم تا یک ساعت قبل خوابیدن پشت لب تاپ درحال بازیم. و قطعا که به خاطرش همین الان که دارم این پستو مینویسم با سوزش لعنتی گردن مواجه هستم XD. ولی خب تا مهره دیگه همین الانشم باید کمترش بکنم که قبل شروع مدارس این 9 روزو درسایی که تابستون یاد دادن دوره کنم. از چیزای دیگه که این تابستون خودمو باهاش مشغول کردم فیلم و سریال بود که اون برمیگرده به ماهای اول تابستون که پرونده شیش هفتا سریال آمریکایی درازو بستم *عینک افتخار به چشم میزند*.

چیز دیگه ای که میتونم دربارش حرف بزنم اینکه چند وقت پیش فایل مربوط به خاطرات پارسالم رو پیدا کردم. فایل خیلی پر محتوایی نبود و ادامش ندادم چون هی یادم میرفت بنویسم توش ولی همون چنتایی هم که نوشته بودمو نشستم خوندم و با روزی مواجه شدم که اینجا رو زدم. دنگ و فنگ قالب زدن و کال های متعدد با هستی و پرسون فقط برای اینکه یاد بگیرم چه غلطی باید بکنم XD. و حالا منو میبینین که هروقت حوصلش سر میره و واقعا کاری برای انجام دادن نداره پا میشه میره قالب میزنه. 

در این میان بگم که چون درباره کتاب حرف نزدم فکر نکنین نمیخونم ، زندگی من به کتاب بستس XD. این هفته نشستم کتاب ربکا رو خوندم (هنوز 100 صفحه ازش مونده) و باید بگم سبکی که نویسنده ازش استفاده کرده رو خیییلییی دوست داشتم. این طوریه که ما داریم کل داستان رو از چشم یه دختری میخونیم و داستان باید کاملا درباره اون باشه ولی به جاش نویسنده تو کل کتاب حتی یک بارم اسم اون دختر رو نگفته و به جاش اسم کتاب ربکاست. کسی که دختری که ما از دیدش داستان رو میخونیم دائم درحال فکر کردن بهش ، مقایسه کارهاش و رفتار های خودش و ارتباط دادن ربکا با اطرافیانشه. و خب چیز جدید و قشنگی بود برام واسه همین گفتم بگمش. یه اشاره ریزی ام به کتاب no longer human میخوام بکنم که این تابستون خریدم و خوندمش و واقعا کتاب قشنگیه و پیشنهادش میکنم. هروقت خوندین میتونین بیاین باهم دربارش حرف بزنیم من همیشه پایم.

و این بود پست ما بعد از یک ماه. فکر نمیکردم این همه بنویسم حقیقتا فکر میکردم نهایتا 5 خط بیشتر نشه ولی خب بیشتر شد و این خوبه چون نشون میده اونقدرام آلزایمر ندارم. اگر تمایل دارین بیاین زیر همین پست بحرفیم. البته که استعداد زیادی توی ادامه دادن بحثا ندارم ولی خب چون چند وقت نبودم میخوام تلاش کنم D:

  • Tree tanbal 🦥🥥

24 ساعت

تا جایی که یادم میاد من تمام زندگیم آدم خودخواهی بودم... از این میترسیدم که اگر بخشنده باشم آسیب ببینم ، چیزی برام باقی نمونه . به خاطر همین هیچ وقت تلاش نکردم به کسی نزدیک بشم چون میدونستم که ممکنه بخشنده بشم... ممکنه آسیب ببینم.

با این وجود شروع کردم به نزدیک شدن به افرادی که دور و برم بودن چون توی ذاتم بود.. درست مثل هرانسان دیگه ای منم به افرادی نیاز داشتم که بتونم براشون بخشنده باشم... چون بخشنده بودنم نشون از نزدیک بودنم میداد و خب هرانسانی نیاز داره به افرادی نزدیک باشه و کنارشون احساس راحتی کنه.

نزدیک شدم و صدمه دیدم... درست همون طور که فکر میکردم. با خودم فکر میکردم با وجود تمام باورایی که داشتی بازم انتخاباتو زیرپا گذاشتی و آسیب دیدی... بازم اشتباه کردی.

اون نقطه از زندگیم تبدیل شد به نقطه شروعم برای فاصله گیری از آدم... چون اون بار فقط سناریو ساده ساخته شده توسط تصوراتم نبود ، درد رو تجربه کردم و دلم نمیخواست دوباره تجربش کنم... بنابراین خط حدود آشناییم با افرادو برای خودشم مشخص کردم تا شیاد این دفعه آسیب نبینم.

گذشت و گذشت و من دیگه بزرگ شده بودم... فرد بزرگی که با وجود اون همه سن هنوز از آسیب دیدن میترسید و هر بار که افکار مربوط به نزدیک شدن به کسی به ذهنش خطور میکرد ذهنش رو با موضوع های دیگه سرگرم میکرد تا دوبراه اشتباه نکنه... همون زمانا بود که با افراد جدیدی آشنا شدم... افرادی که برام درست مثل آدمای دیگه زندگیم قرار بود در حد آشنایی باقی بمونن... اما هرچی بیشتر میگذشت با رفتاراشون ، با طرز برخوردشون بیشتر ظرم رو عوض میکردن... دوباره داشتم به مرزی که برای خودم مشخص کرده بودم نزدیک میشدم ، اونقدر نزدیک که دوباره ردش کنم و دوباره آسیب ببینم . با این وجود یه صدایی پس ذهنم بهم گفت اگر فرق کنن چی؟ اگر این دفعه آسیب نبینی چی؟

و این طوری بود که من بازم درست مثل زمانی که دردو تجربه نکرده بودم از مرزم گذشتم و شروع کردم به نزدیک شدن ، شروع کردم به اهمیت دادن و بخشنده بودن. و برای اولین بار آسیب ندیدم ، پشیمون نشدم.

باز گذشت و گذشت و به من الان رسید... منی که زمانی خودخواه بود و از بخشنده بودن میترسید و آسیب دیده بود... انا الان حاضره آرزوی هر 00:00 شبشو براشون بده

.

.

.

00:00

امیدوارم 24 ساعت قشنگی داشته باشین...

+متن قدیمیه ولی از ترس اینکه یه وقت گمش نکنم گفتم بزا اینجام بزارمش

++امیدوارم فردا روز خوبیو بگذرونین

  • Tree tanbal 🦥🥥

when the tanbal is banana

خب دیر وقته نیست ؟ با این حال موقعی که ستاره هامو خاموش میکردم چشمم به وب ترنم خورد و چون از پستش مدتی میگذشت به نظرم خیلی پایین بود و اگه بخوام روراست باشم بدون دلیل خاصی فقط حس بدی بهم داد TT پس من اینجام چون اینکه وبش اون پایین بود خیلی ناراحتم میکرددد .. به علاوه یه گشتی هم تو وبش زدم و خب پست هایی که قبلا اینجا میذاشتم رو خوندم و به نظرم خیلی سوییت اومد..حیف بود دیگه کرم نریزم مگه نه؟ ;) به هر حال درسته که بزرگ میشیم اما هنوز همون ادمای قبلیم پس با تمام شیطنتی که پشت این پست بود امیدوارم اروم بخوابید TT و امیدوارم تری بیشتر پست بذاره..موز نباش :| همین ^^

+ گرامر عنوان رو کاری نداشته باشید به خاطر اینه که دارم when the weather is fine  رو ریواچ میکنم و فقط میخواستم بهش اشاره کنم ^^

++ به نصیحت عکس پست گوش فرا دهید..اما حقیقتا بدون میم های من چطور ادمه میدادید ؟ 

  • Parsoon :]

tari in the building

سلام به همگی. چند وقتی هست که میخواستم یه پستی بزارم ولی چون لبتاپ خراب بود و دو هفته منتظر بودم تا قطعه مورد نیازش پیدا بشه و درست شه نمیتونستم ولی خب دیروز بالاخره درست شد و من الان با آرامش خالص اینجام و اومدم که یکم...حرف بزنیم ؟

حقیقتا اون موقع هم که میخواستم پست بزارم و لب تاپ سالم بود نمیدونستم چی بزارم و الانم همچنان نمیدونم ولی دیگه گفتم بیام حداقل دو کلمه بگم بعد گورمو گم کنم. دارم فکر میکنم با این شروع کنم که نظرتون درباره قالب جدید چیه ؟ D: 

قبل اینکه لب تاپ صداهای جدید بده و داغون بشه قالبو زدم ولی خب همون طور که گفتم فرصت نشد رونمایی کنم.

و اما پروموت های این دو هفته : 1) بلوهیون این جمعه فصل دومش آپ میشه و همون طور که میدونین از علت های زندگی من این فیکه در نتیچه حمایت کنین XD.توی وب هستی تو موضوعات یه بخش بهشت آبی هست اونجا برین

2) پرسون تو این مدت کامبک داده در نتیجه به این پست کامبک هم عشق بورزین 

3) منگاتا هم کامبک داده و در نتیجه آره...اینجارم حمایت کنین D:

اینم از پروموتا. چیز خاص زیادی نداشتم بگم ولی دلم نیومد اینجا انقد خالی باشه...و اینکه الان که با لبتاپ اومدم دوباره خیلی راحت تر متونم تو بیان باشم و کامنت بدم در نتیجه بیشتر توی وباتون ازم مشاهده خواهید کرد و اینکه همین. امیدوارم روز خوبی رو بگذرونین.

بای بای~

  • Tree tanbal 🦥🥥

هلو سامر

بالاخره تموم شددد

سال دهم 

سالی که نصف کلاس آنلاینای صبو خواب بودم XD

ولی با خوبی و خوشی گذشت و من خوشحالم بالاخره به تابستونم رسیدم 

البته هنوز بهاره ولی ما فاکتور میگیریم این موضوع رو 

قرار دوباره اینجا پلاس باشم و بهتون قول میدم قراره نظرات منو تو تک تک پستاتون ببینین D:

نمیدونم چجوری ولی فردا قراره کارنامه بدن اونم در صورتی که امروز تازه اخریش بود...ولی به هر صورت فردام کارنامس و فقط کافیه بالای 19 باشم تا کل تابستون شب تا صب برم خیابونو لیس بزنم. منی که عاشق اتاقمم میخوام این تابستون پا به خیابان بگذارم XD

خلاصه که اره اومدم خودم خالی کنم و شاید اگر کامنت بدادین باهاتون حرف بزنم همین

اگر تمایل داشتین از امروزتون باشین خوشحال میشم گوش بدم به حرفاتون 

  • Tree tanbal 🦥🥥

my dreamy tree house

a sloth in the bed

So don’t hide yourself

will you show me yourself

Be comfortable with the way you are

That's right, it's okay to be okay

that's okay / d.o
Designed By Erfan Powered by Bayan